مگر می شود آدم فقط یکبار عاشق بشود؟ عشق ابدی فقط حرف است. پیش می آید که آدم خیلی خاطر کسی را بخواهد. اما همیشه وقتی آدم فکر می کند که دلش سخت پیش یکی گرفتار است، یکدفعه، یک جایی ، می بیند که دلش ، ته دلش ، برای یکی دیگر هم می لرزد. اگر باوفا باشد، دلش را خفه می کند و تا آخر عمر حسرت آن دل لرزه برایش می ماند. اگر بی وفا باشد ، می لغزد و همه ی عمرش عذاب گناه بر دلش می ماند. هیچ کس حکمتش را نمی داند ... حالا با خود آدم است که حسرت را بخواهد یا عذاب گناه را، یکی را باید انتخاب کند، فرار ندارد
حالا که فکرش را می کنم،می بینم خیلی هم فرقی ندارد. هر دو تایش یک جای دل آدم را می سوزاند. فقط یک احساس برای آدم می ماند، این که کاش آن یکی راه را انتخاب می کرد ...
++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
از متن کتاب (( داستان شاهدخت سرزمین ابدیت )) اثر (( آرش حجازی )) انتشارات (( کاروان ))
هر که ما را یاد کرد ایزد مر او را یار باد *** هر که ما را خوار کرد از عمر برخوردار باد
هر که اندر ره ما خاری فکند از دشمنی *** هر گلی کز باغ وصلش بشکفد بی خار باد
۱۱مرداد۱۳۸۴
آموزشگاه های بعثت
+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
از روی جلد یکی از دفترچه های بعثت نوشتم.
سلام . معمای جالبیه:
روزی استادی با ۱۳ سیب وارد کلاس شد و از ۴ دانش آموز خود خواست تا تعداد سیب ها را شمارش کرده و روی تخته بنویسد:
نفر اول به سریعاْ سیب ها را شمرد و نوشت : ۱۳
نفر دوم با کمی مکث نوشت : ۱۵
نفر سوم نوشت : ۲۱
نفر چهارم نوشت : ۳۱
اما نه تنها استاد عصبانی نشد بلکه لبخندی زد و روی تخته نوشت :
۳۱ = ۲۱ = ۱۵ = ۱۳
اما نکته ی کوچکی فراموش شده است.
حالا شما بگید اون نکته چی بوده؟