-
پیشنهاد بدید
دوشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1393 23:57
بعد از خوندنش یک اسم پیشنهاد بدید لطفا، ممنون یکی بود یکی نبود، زیر آسمون شهر ما، شخصیت قصه ی ما تنها بود شخصیت قصه ی ما یک گوشه ی این سرزمین نشسته بود مثل هر روز داشت کارش رو انجام میداد، کارهای همیشگیش رو تا اینکه یک روز، یکی از روزهای خوب خدا، اون از جلوش رد شد و از اون روز بود که این شخصیت قصه ی ما دلش پرکشید و با...
-
کاش و کاش و کاش
چهارشنبه 18 دیماه سال 1392 01:43
مردم عزیز سرزمینم کاش به جای گداپروری، فرزندپرور بودیم کاش به جای مرده پرستی، خداپرست بودیم کاش به جای خودخواهی، عدالت خواه بودیم کاش به جای حرف بد، حرف حق میزدیم کاش به جای قضاوت زودهنگام، سخاوت زودهنگام داشتیم کاش به جای غرور زیادی، شعور زیادی داشتیم کاش به جای جزیی نگری، کل نگر بودیم کاش به جای حسرت، روزی خود را...
-
قصه های خوب برای آدم بزرگ های خوب ؟! ۱
دوشنبه 24 تیرماه سال 1392 01:06
به نام اول نویسندهی داستان خلقت - : ای بابا، دختر تو که باز اومدی این بالا. همه اون پایین منتظرتن. این کلید برق کو؟ آها - : سارا خاموش کن اون چراغو، میخوام یکم تنها باشم. - : تنها باش عزیزم، نترس گراهام بل با روشن شدن برق نمیاد پیشت که خدای نکرده تنهاییت به هم بخوره. - : ادیسون. - : کی کی؟ - : هیچی ولش کن. سارا باورت...
-
گهی پشت زین و گهی زین به پشت
دوشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1392 18:12
سلام امروز ارائه داشتم برای درس برنامه سازی منطق، اسلایدهامو آماده کرده بودم، اما چون سیستم عامل لپ تاپم لینوکس بود، فلش همسرم رو قرض گرفتم تا در صورت مشکل در اتصال به پروژکتور از کامپیوتر دوستان استفاده کنم. من رفتم سر کلاس به خوبی و خوشی با لپ تاپ خودم ارائه دادم و برگشتم خونه. اما نکته ی جالبش میدونید کجاست؟ به جز...
-
بدن های وحشی !!!!!!!
چهارشنبه 17 آبانماه سال 1391 12:28
سلام چیه؟ تعجب کردید؟ چه چیزی باعث تعجب شده؟ چی؟ اسم پست؟ عجیبه؟ آها ، آخه ترجمس. ترجمه ی چیه؟ خب ترجمه ی Wild Bodies . چی؟ یعنی که چی؟ یعنی اینکه این یه مبحثیه عمیق که ما هم خودمون نفهمیدیم اما در کل میخوام بگم که اگه این چند وقت نبودم، رمقی نبود از بس که تو این دانشگاه مقاله میخونیم و درس. همین یکی از این موضوعاتی...
-
روزهای خوب خدا
چهارشنبه 22 شهریورماه سال 1391 00:43
باز هم سلام دیروز رفتم دانشگاه ( دوشنبه )، از صبح بودم تا شب ( تصور کن از ۸ صبح تا ۷ بعد از ظهر). استاد ساعت اول عزیزمون که حالش خوب بود. دو جلسه است که داره سه صفحه پیشگفتار کتاب رو درس میده. حق داشت که میگفت درسا اگه ۳ واحدی بود وقت کم میاوردیم. ساعت دوم باز هم هوش داشتیم. استاد میخواست فایل های کتاب ها و اسلاید...
-
اولین روز ارشد
شنبه 18 شهریورماه سال 1391 15:21
سلام. شاید از این پس خاطراتم رو توی وبلاگ ثبت کردم. (البته میدونید که، بستگی به حال و حوصله داره. ) امروز اولین روز کلاس های ارشدم بود. دانشگاه امیرکبیر. چه افتخاری؟! در اولین کلاس با استادی مواجه شدم که از نظر سطح اطلاعات فسیل شده دست کمی از اساتید دانشگاه خوارزمی نداشت. نمیدونم این رو کجای دلم باید جا بدم. البته...
-
مرگ بهترین ابتکار زندگی است؛ او مامور تغییر آن است.
سهشنبه 2 خردادماه سال 1391 00:10
سخنانی از استیو جابز در دانشگاه استنفرد سال ۲۰۰۵ هیچ کس نمی خواهد بمیرد. حتی افرادی که می خواهند به بهشت بروند حاضر نیستند به خاطر آن بمیرند. و همچنین مرگ مقصدی است که همه ی ما در آن شریک هستیم. هیچکس تا به امروز از آن فرار نکرده است. و باید هم چنین باشد. چرا که مرگ بهترین ابتکار زندگی است . او مامور تغییر آن است. او...
-
شما که غریبه نیستید ( 3 )
شنبه 2 اردیبهشتماه سال 1391 00:07
یک یا دو سال دارم ، تعجب نکنید ، برایم تعریف کرده اند. ما در طبقه ی زیرزمین خانه ی مامانی اینا زندگی میکنیم. مامانی میشود مامان مامانم. خانه شان ویلایی است. شب شده است و همه خوابیده اند. نیمه های شب از خواب بیدار میشوم و چهار دست و پا در تاریکی از پله ها بالا میروم تا بروم پیش مامانی. مامانی را دوست دارم. میفهمند و...
-
من و خوارزمی !!!
دوشنبه 28 فروردینماه سال 1391 19:50
سلام ، چطورین شما؟ عرضم به خدمتتون که این آقای خوارزمی ول کن من نیست. گیر داده به ما. آخه دقت داشته باشید: در دبیرستان مفتح تحصیل کردم که اسم سابقش بود دبیرستان خوارزمی . در دانشگاه تربیت معلم تهران در حال تحصیل هستم که اسمش جدیداً شده خوارزمی . ان شاء الله برای فوق لیسانس دارم میرم دانشکده ی ریاضی دانشگاه امیرکبیر که...
-
شما که غریبه نیستید ( ۲ )
دوشنبه 21 فروردینماه سال 1391 23:39
پنج سال دارم ، خواهرم تازه متولد شده است. با او بازی میکنم. او در گهواره اش است. فکر میکنم که بیدار است. با او دزد و پلیس بازی میکنم. دستبند پلاستیکی را به دیواره ی گهواره و دستان کوچکش وصل میکنم. دزد خوبی نیست ، دستش از دستبند بیرون می آید. ولی دوستش دارم. از اینکه خواهرم بدونه بهانه با من بازی میکند خوشحالم. با تمام...
-
شما که غریبه نیستید ( ۱ )
شنبه 19 فروردینماه سال 1391 22:27
در حال خواندن کتاب " شما که غریبه نیستید " از " هوشنگ مرادی کرمانی " هستم. منو برد به حال و هوای اینکه تیکه تیکه هر چی یادم اومد از خاطراتم ، براتون بنویسم. آخه ، شما که غریبه نیستید . =+=+=+=+=+=+=+=+=+=+=+=+=+=+=+=+=+=+=+=+=+= کوچک هستم ، شاید ۳ ساله. دلم زودی میشکند. نمیدانم چه شده که میخواهم از...
-
عیدت مبارک!!!
پنجشنبه 10 فروردینماه سال 1391 14:19
سلام ، میخواستم همان روز اولی برایت نامه بنویسم. برای تولد ۵ سالگیت. اما مشکلات فراوانی پیش آمد که خوب است از آنها با خبر شوی: اول که این جناب آقای ایرانسل عزیز اشتهایشان زیاد شده بود و برای شارژ سرویس وایمکس بزرگوارشان ۴ ریال دیگر هم میخواستند. خدا خیرشان بدهد که این همه به ملت خدمات رسانی میکنند. ( اون موقعی که...
-
و خداوند عشق را آفرید ...
یکشنبه 25 دیماه سال 1390 23:46
خداوند روز اول آفتاب را آفرید روز دوم دریا روز سوم صدا را روز چهارم رنگ را روز پنجم حیوانات روز ششم انسان را روز هفتم خداوند اندیشید دیگر چه چیز را نیافریده است؟ پس تو را برای من آفرید
-
آن کس که ...
یکشنبه 27 آذرماه سال 1390 10:35
آن کس که بداند و بداند که بداند اسب خرد از گنبد گردون بجهاند آن کس که بداند و نداند که بداند بیدار کنیدش که بسی خفته نماند آن کس که نداند و بداند که نداند لنگان خرک خویش به منزل برساند آن کس که نداند و نداند که نداند در جهل مرکب ابداالدهر بماند
-
آمدم ای شاه ، پناهم بده!
جمعه 11 شهریورماه سال 1390 11:55
آمدم ای شاه ، پناهم بده خط امانی ز گناهم بده ای حَرمَت ملجأ در ماندگان دور مران از در و ، راهم بده ای گل بی خار گلستان عشق قرب مکانی چو گیاهم بده لایق وصل تو که من نیستم اِذن به یک لحظه نگاهم بده ای که حَریمت به مَثَل کهرباست شوق وسبک خیزی کاهم بده تاکه ز عشق تو گدازم چو شمع گرمی جان سوز به آهم بده لشگرشیطان به کمین...
-
۲۱ سال گذشت ...
دوشنبه 27 دیماه سال 1389 17:52
دقیقا ۲۱ سال پیش در همین روز در یکی از بیمارستان های تهران به دنیا اومدم و حالا 21 سال گذشته ، دو دهه و 1 سال. 7 سال اول که کودک بودیم ، هر چیزی که میدیدیم دلمان میخواست ، از چیپس های باز و پاپ کرن های فروشگاه کوروش گرفته تا بستنی کیم و پفک نمکی. از آتروپات گرفته تا اسلحه و لباس بتمن و سوپرمن! توی مهدکودک بعضی ها پز...
-
حرف ...
جمعه 10 دیماه سال 1389 21:17
سلام ، امیدوارم که همه خوب باشید! بعضی وقت ها میشه که آدم دلش میخواد یک مشت حرف بزنه ، البته حرف زدن مشتی نیست اما دل هم این چیز ها سرش نمیشه ... شاید این متن از غافله عشق جامونده باشه مثل مختار ... اما کلی حرف داره که باهات بزنه!!! " إِنَّ اللّهَ لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُواْ مَا...
-
نامزدی !!!
جمعه 7 آبانماه سال 1389 12:38
"گاهی تو زندگی آدم اتفاقایی میافته که آدم دلش میخواد ، اتفاقایی که زندگی آدم رو از این رو به اون رو میکنه و آینده ی آدم رو رقم میزنه! از اون اتفاق ها برای منم افتاده ، ..." و اما ، به خواست خدا دیشب همه چی به خوبی و خوشی گذشت و دو تا کبوتر عاشق نامزد شدن دیشب به اتفاق خانواده و بزرگتر ها تشریف بردیم خونه ی...
-
۸۹ ای ها
شنبه 10 مهرماه سال 1389 00:24
سلام! جشن ورودی جدید ها خیلی خوش گذشت در حدی که تونستیم کلی آدم که از جلومون رد میشدن جذب گروه رباتیک کنیم البته گاهی هم مجبور شدیم از جملات زیر استفاده کنیم: "رباتیک ... دو نفر" ، "بدو ، بدو ، سکه تموم شد" و "مهندسای محترم ، دانشجوهای کامپیوتر ، دانشجوهای فیزیک ..." البته تنها تفاوت...
-
اتفاق !!!
چهارشنبه 31 شهریورماه سال 1389 19:54
گاهی تو زندگی آدم اتفاقایی میافته که آدم دلش میخواد ، اتفاقایی که زندگی آدم رو از این رو به اون رو میکنه و آینده ی آدم رو رقم میزنه! از اون اتفاق ها برای منم افتاده ، البته نه با اون برنامه ریزی که من داشتم ولی اشکالی نداره ، خواست خدا هر چی باشه توش خیر و برکت هست. اما اینکه این اتفاق چیه ، اصلاً هم secret نیست اما...
-
حرف مردم!!!
چهارشنبه 24 شهریورماه سال 1389 20:20
سلام! میدونید بحث من امروز سر چیه؟ سر حرف مردم ، طرف فلان کارو میکنه بخاطر حرف مردم ، مثلاً: 1- میزنه قیافشو چپ و چول میکنه توی عمل زیبایی بخاطر حرف مردم 2- دختر بزرگشو باید زودتر از دختر کوچیکش شوهر بده به خاطر حرف مردم 3- دخترشو زود شوهر میده به خاطر حرف مردم 4- پارتی بازی میکنه به خاطر حرف مردم 5- اصلاً به خاطر حرف...
-
عید سعید فطر مبارک!
جمعه 19 شهریورماه سال 1389 08:27
سلام ، این عید سعید رو به همه ی شما وبلاگ نویسان عزیز و همچنین تمام مسلمانان جهان ( با چند روز پس و پیش ) تبریک میگم. عید رمضان آمد و ماه رمضان رفت *** صد شکر که این آمد و صد حیف که آن رفت و اما ... ادامه ی داستان! سروان رسولی 1 نمیدونم این چه رسمیه که قتل ها زمانی اتفاق میافتن که ما داریم استراحت می کنیم. اصلاً انگار...
-
افشاگری
سهشنبه 16 شهریورماه سال 1389 01:11
سلام! اول اول ، قبل از هر چیز ، یک افشاگری داریم! یعنی یک راز سر به مهری رو میخوام بازگو کنم! نترسید بابا ، میخوام بگم MAT یعنی چی و از کجا اومده! حتماً یاد کارتون PAT & MAT میافتید. نه ، جالبه بدونید وقتی این لغت رو کشفیدم اسم این کارتون و شخصیت هاشو نمیدونستم ( البته دیده بودم ها ولی خیلی قدیم ها ) MAT مخفف اسم...
-
تقلب
جمعه 12 شهریورماه سال 1389 14:19
سلام، خوبین ؟ خوشین؟ شب های قدر برای همه دعا کردید؟ چیه؟ "عنوان یادداشت" رو دیدید فکر کردید سر جلسه امتحان تقلب کردم؟ کی؟ اونم من؟ نه ، میخوام توی وبلاگم یه ایده رو رو هوا بزنم ، چه ایده ای؟ خوب چند وقتی است که داستان نویسی توی وبلاگ روی بورسه منم چون خوشمان آمد ، تصمیم گرفتم شروع کنم. دست به قلمم به خوبی...
-
موهای من کجاست؟
جمعه 29 مردادماه سال 1389 15:18
سلام علیکم ، حال شما چطوره؟ مدتی بود که چیزی ننوشته بودم و دنبال یک مطلبی بودم که بنویسم که خدا رو شکر مطلب خودش پیدا شد. و اما داستان از چه قراره: اون دفعه ای ( فکر کنم یک ماه پیش ) رفته بودم سلمانی ( محل اصلاح سر و یا محل کوتاه کردن موهای سر و یا ... یعنی بازم ساده تر بگم؟ ) ، آقای اصلاح گر یا همان آقای سلمانی موهای...
-
آقا!سفره خالی میخرید؟!
چهارشنبه 23 تیرماه سال 1389 18:31
یاد دارم یک غروب سرد سرد *** میگذشت از کوچه ما دوره گرد دوره گردم کهنه قالی میخرم *** کاسه و ظرف سفالی میخرم گر نداری کوزه خالی میخرم اشک در چشمان بابا حلقه بست *** عاقبت آهی کشید بغضش شکست اول سال است و نان در سفره نیست *** ای خدا شکرت ولی این زندگیست؟ بوی نان تازه هوشش برده بود *** اتفاقا مادرم هم روزه بود خواهرم...
-
شهرت
دوشنبه 14 تیرماه سال 1389 10:29
خوشحالم ، می دونید برای چی؟ اول یه یاد آوری بکنم ، ایم جمله رو یادتونه؟ خدواند عشق را در فطرت ما قرار داد حال آنکه ما بیهوده به دنبال عشق می گردیم. و معشوق واقعی خداست حال آنکه ما به جز خدا را معشوق می دانیم. پس شاید اکثر شکست هایمان از همین باشد ... یادتون اومد؟ گفتم مطالبی رو که خودم نوشتم رو توی اینترنت جستجو کنم و...
-
سایت رسمی
چهارشنبه 9 تیرماه سال 1389 12:00
سلام و علیکم چجوری بگم؟! حال شما خوبه؟ عرض شود به خدمتتون که ، نه از روی خودشیفتگی ها ، بلکه برای آینده ای روشن تر و ... و ... اقدام به زدن وبسایتی نمودیم ( به به ، به به ) که شما می توانید با مراجعه به اینجا ( می پرسید کجا؟! اینجا دیگه ) آنرا مشاهده نمایید و نظرات گرامتان را همین جا مرغوم(مرقوم یا هر رقم دیگه ای )...
-
باد شرق
پنجشنبه 27 خردادماه سال 1389 23:58
... اما باد دوباره وزیدن آغاز کرد. باد شرق بود ، بادی که از آفریقا می آمد. بوی صحرا را نمی آورد ، تهدید هجوم مورها را نیز. به جای آن ، عطری را می آورد که او خوب می شناخت ، و نوای بوسه ای که آهسته و آهسته آمد و روی لب هایش نشست. جوان لبخند زد. نخستین بار بود که دختر این کار را می کرد. گفت : (( دارم می آیم فاطمه. )) از...